عاشقانت گرچه بسیارند، ما زانها یکی
عارف روی تو کم یابند، کم چون ما یکی
چون مؤذن قامت آرم گر ببینم قامتت
چون نیارد سجده پیش آن قد و بالا یکی
هر زمان با چشم و زلفت هست سودایی مرا
جز سر زلف تو در سر نیستم سودا یکی
جنت فردا و حور نسیه را بفروختم
زان جهت کامروز دارم در گرو دل با یکی
پیش قاضی رخت هردم به دعوی دگر
می کشد از هر طرف زلف تو را هر تا یکی
ای که چون پرگار می پویی در انکارم به سر
در محیط خط او چون جوهر فرد آ یکی
ابجد سی و دو حرف از لوح رخسارش بخوان
تا بدانی سر سبحان الذی اسرا یکی
ذات آن معشوق بی همتای من عین من است
زان که موجودی نمی بینم که هست الا یکی
می کشم گه جور زلفت ای صنم گه ناز چشم
عشوه این هردو سودا چون کشد تنها یکی
تا ابد با عشق رویت یکدلیم و یک جهت
زانکه در حسنت نباشد تا ابد همتا یکی
ای نسیمی! منزل وحدت مقام عارفی است
کز سر تحقیق می داند همه اشیا یکی