زلف را بر هر دو رخ جا می کنی
غارت جان، قصد دلها می کنی
می دهی ساغر ز چشم پرخمار
سالکان را مست و شیدا می کنی
در جهان از زلف و رخسار این قمر!
هر زمان صد فتنه پیدا می کنی
کرده ای آیینه ما را و در او
صورت خود را تماشا می کنی
پرده برمی داری از روی چو ماه
گنج حق را آشکارا می کنی
گوشه گیران مرقع پوش را
بت پرست عشق و رسوا می کنی
دانه می سازی ز خال عنبرین
دام دل زلف سمن سا می کنی
می کنی با عاشقان ناز و عتاب
مدعی را آفرین ها می کنی
بیدلی را هردم ای لیلی چو من
عاشق و مجنون و شیدا می کنی
مشکل هردو جهان حل می شود
چون ز گیسو یک گره وا می کنی
کس ندیده است این قیامت ها که تو
در جهان ای سدره بالا! می کنی
اهل معنی را به دور زلف و خال
همچو نقطه بی سر و پا می کنی
طور سینای تجلی توییم
ای که ما را طور سینا می کنی
ای نسیمی از دم روح القدس
مردگان را حشر و احیا می کنی