بیا ای احسن صورت! بیا ای اکمل معنی
به میدان الوهیت که داری جای این دعوی
وصالت جنت عدن است در دل اهل جنت را
جز این صورت نمی بندد که باشد جنت اعلی
مراد از دنیی و عقبی تویی ما را و کی باشد
بجز وصل تو عاشق را مراد از دنیی و عقبی
جمالت در همه اشیاء تجلی کرده است اما
چو مجنون عاشقی بیند خدا را در رخ لیلی
خیال صورت رویت به چین گر بگذرد روزی
شود بر کافران بسته در بتخانه مانی
به ناز و نعمت دنیی مناز ای صاحب کشور
که نادانی بود نازش به ناز و نعمت دنیی
مگو با منکر رویش حدیث آن لب، ای عاشق
که در دجال نابینا نگیرد نفخه عیسی
به بند زلف او زاهد از آنرو دل نمی بندد
که بر ساحر سیه مار است و عقرب: معجز موسی
غم عشق پریرویان مگو با ساکن خلوت
حدیث آفتاب و مه مگو با دیده اعمی
فقیه از آیت خطش به نور حق نشد بینا
زمرد می کشد لعلش مگر در دیده افعی
گدای کوی آن شاهم که درویش در او را
طفیل همتش باشد سریر و افسر کسری
ز عرش روی خود بگشا نقاب، ای صورت رحمان
که تا از لوح محفوظت بخوانند آیت کبری
(چو عاشق بر محک زاهد کی آید سرخ رو چون زر
که رنگ عاشقان خون است و رنگ زاهدان هندی)
نسیمی را تو معبودی و دین و قبله و ایمان
تو خواهی حق پرستش خوان و خواهی عابد عزی