آن کو نظر به روی تو کرد و خدا ندید
محروم شد زجنت و حور و لقا ندید
بینا به نور معرفت حق کجا شود
آن دیده ای که در همه اشیا تو را ندید
سودای زلفت آن که خطا گفت روسیاه
فکرش خطا چو بود به غیر از خطا ندید
عشق تو در دیار وجودم بسی بگشت
خالی ز مهر روی تو یک ذره جا ندید
زاهد چو ذکر زلف تو کردم بتاب رفت
بی حاصل این دقیقه باریک را ندید
خفاش تاب دیدن خورشید چون نداشت
عیبش مکن که مهر درخشان چرا ندید
ای شمع از آب دیده مزن دم که دیده ام
زین گونه شب نرفت که صد ماجرا ندید
ای دل! جفا نه عادت خوبان بود ولی
بنمای عاشقی که ز دلبر جفا ندید
یارب ز راه لطف نسیمی به ما فرست
زان گلشنی که غنچه وصلش صبا ندید
ای صوفی از مشاهده دل سخن مگوی
کانوار غیب باطن هر بی صفا ندید
داغی که دید بر دل ما؟ کز جفای دوست
جان نسیمی آن نکشیده است یا ندید