تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد
صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد
بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت
جان مست تجلی شد و از پای درافتاد
در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو
کرد از خطر اندیشه و در فکر سر افتاد
زاهد که طریقش همه شب ذکر و دعا بود
در عشق تو با ناله و آه سحر افتاد
(بردار سر از خواب خوش ای خفته که آتش
در جان گل از ناله مرغ سحر افتاد)
با غمزه بگو حاجت شمشیر زدن نیست
کان تیر که بر جان زده ای کارگر افتاد
(از پختن سودای سر زلف سیاهت
حاصل همه این بود که خون در جگر افتاد)
گر شعله زند بر دل خورشید بسوزد
این آتش سودا که مرا بر جگر افتاد
آمد به سر کوی دلم دوش خیالش
جان نعره زنان از حرم تن به در افتاد
مقبول نظرها شد و منظور الهی
آن دل که به نزد تو قبول نظر افتاد
در وصف گل روی تو پیچید نسیمی
اشعار منقش همه زان خوب و تر افتاد