عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۷۳: تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت جان مست تجلی شد و از پای درافتاد در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو کرد از خطر اندیشه و در فکر سر افتاد زاهد که طریقش همه شب ذکر و دعا بود در عشق تو با ناله و آه سحر افتاد (بردار سر از خواب خوش ای خفته که آتش در جان گل از ناله مرغ سحر افتاد) با غمزه بگو حاجت شمشیر زدن نیست کان تیر که بر جان زده ای کارگر افتاد (از پختن سودای سر زلف سیاهت حاصل همه این بود که خون در جگر افتاد) گر شعله زند بر دل خورشید بسوزد این آتش سودا که مرا بر جگر افتاد آمد به سر کوی دلم دوش خیالش جان نعره زنان از حرم تن به در افتاد مقبول نظرها شد و منظور الهی آن دل که به نزد تو قبول نظر افتاد در وصف گل روی تو پیچید نسیمی اشعار منقش همه زان خوب و تر افتاد عمادالدین نسیمی