کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای که رخت به روشنی غیرت آفتاب شد
    خفته ز شرم مردمی چشم خوشت به خواب شد
    نافه به بوی زلف تو، آمد و گشت خاک ره
    گل ز هوای عارضت رفت و در آتش آب شد
    سرو چو دید قامتت، رفت به خویشتن فرو
    مه ز رخ تواش حیا آمد و در نقاب شد
    چشم تو دوش در دلم بست خیال سرخوشی
    چون قدح لب توام دیده پر از شراب شد
    گفت که هستم، آفتاب، آینه دار روی تو
    دود به سر برآمدش زلف تو زان بتاب شد
    جمله لطف دلبران روی تو جمع کرد از آن
    مصحف حسن را رخت فاتحة الکتاب شد
    مطرب عشق نکته ای گفت مگر به گوش کس
    کاین جگر حزین ما ز آتش او کباب شد
    بخت سعادت ازل هست ملازم درش
    آن که به روی دولتش وصل تو فتح باب شد
    رفع حجاب کی کند از رخ بخت جاودان
    آن که ز روی هستی اش یک سر مو حجاب شد
    گنج وصال، آرزو هرکس اگرچه می کند
    در سر و کار این طلب عاشق دل خراب شد
    دل به دعا وصال او خواسته بود هاتفی
    گفت نسیمی این دعا مژده که مستجاب شد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha