کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بی تو به سر می نشود با دگری می‌نشود

    هر چه کنم عشق بیان بی‌جگری می‌نشود

    اشک دوان هر سحری از دلم آرد خبری

    هیچ کسی را ز دلم خود خبری می‌نشود

    یک سر مو از غم تو نیست که اندر تن من

    آب حیاتی ندهد یا گهری می‌نشود

    ای غم تو راحت جان چیستت این جمله فغان

    تا بزنم بانگ و فغان خود حشری می‌نشود

    میل تو سوی حشرست پیشه تو شور و شرست

    بی ره و رای تو شها رهگذری می‌نشود

    چیست حشر از خود خود رفتن جان‌ها به سفر

    مرغ چو در بیضه خود بال و پری می‌نشود

    بیست چو خورشید اگر تابد اندر شب من

    تا تو قدم درننهی خود سحری می‌نشود

    دانه دل کاشته‌ای زیر چنین آب و گلی

    تا به بهارت نرسد او شجری می‌نشود

    در غزلم جبر و قدر هست از این دو بگذر

    زانک از این بحث به جز شور و شری می‌نشود

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha