کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جهان را بدیدم وفایی ندارد

    جهان در جهان آشنایی ندارد

    در این قرص زرین بالا تو منگر

    که در اندرون بوریایی ندارد

    بس ابله شتابان شده سوی دامش

    چو کوری که در کف عصایی ندارد

    بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان

    زهی علتی کان دوایی ندارد

    نموده جمالی ولی زیر چادر

    عجوزی قبیحی لقایی ندارد

    کسی سر نهد بر فسونش که چون مار

    ز عقل و ز دین دست و پایی ندارد

    کسی جان دهد در رهش کز شقاوت

    ز جانان ره جان فزایی ندارد

    چه مردار مسی که مرد او ز مسی

    که پنداشت کو کیمیایی ندارد

    برای خیالی شده چون خیالی

    بجز درد و رنج و عنایی ندارد

    چرا جان نکارد به درگاه معشوق

    عجب عشق خود اصطفایی ندارد

    چه شاهان که از عشق صد ملک بردند

    که آن سلطنت منتهایی ندارد

    چه تقصیر کردست این عشق با تو

    که منکر شدی کو عطایی ندارد

    به یک دردسر زو تو پا را کشیدی

    چه ره دیده‌ای کان بلایی ندارد

    خمش کن نثارست بر عاشقانش

    گهرها که هر یک بهایی ندارد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha