به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
خیاط روزگار به بالای هیچ مرد
پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد
بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان
دامان زر دهند و خرند از بلیس درد
گلهای رنگ رنگ که پیش تو نقلهاست
تو می خوری از آن و رخت میکنند زرد
ای مرده را کنار گرفته که جان من
آخر کنار مرده کند جان و جسم سرد
خود با خدای کن که از این نقشهای دیو
خواهی شدن به وقت اجل بیمراد فرد
پاها مکش دراز بر این خوش بساط خاک
کاین بستریست عاریه میترس از نورد
مفکن گزافه مهره در این طاس روزگار
پرهیز از آن حریف که هست اوستاد نرد
منگر به گرد تن بنگر در سوار روح
میجو سوار را به نظر در میان گرد
رخسارها چون گل لابد ز گلشنیست
گلزار اگر نباشد پس از کجاست ورد
سیب زنخ چو دیدی میدان درخت سیب
بهر نمونه آمد این نیست بهر خورد
همت بلند دار که با همت خسیس
چاوش پادشاه براند تو را که برد
خاموش کن ز حرف و سخن بیحروف گوی
چون ناطقه ملایکه بر سقف لاجورد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.