پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست
ساغر خورشید را گر تاب هست این آب نیست
می ستایی واعظا کوثر ز دست حور و عین
خود ز دست ساقی گلرخ شراب ناب نیست
هست قلاب محبت از دل یاران کشش
حاجت پولاد و آهن سر این قلاب نیست
درگه پیر مغانست آنکه رندان سر نهد
گر سجود آنست زین به بهر او محراب نیست
می مده بیهوش دار و ده مرا ساقی که باز
چند شب شد کز غم هجران به چشمم خواب نیست
ای مغنی چون خراش سینه ام خواهی به لحن
کش بروی تار ناخن حاجت مضراب نیست
تا نشستی فانیا از عشق بر خاک سیه
شاه وقتی بر بساطت حاجت سنجاب نیست