چو با صد حسرتش از دور بینم
چه راه آنکه با آن مه نشینم
ز اشکم آستانش نیز تر شد
چو آب او گذشت از آستینم
براند تندباد قهرش از خشم
اگر چون گرد بر کویش نشینم
پی یک دیدنش وانگاه مردن
شده عمری که هر سو در کمینم
نیازم صد هزار و هر یکی را
فزون زان ناز به آن نازنینم
بامیدی که شاید پا رساند
براهش سده شد عمری جبینم
چه سازی منع فانی زاهد از عشق
تو در قسمت چنان و من چنینم