می بایدت به دیر مغان آی و نوش کن
ایمان فدای مغبچه می فروش کن
دارم سخن به گوش تو پنهان ز مدعی
های ای جوان نصیحت این پیر گوش کن
در خلوت وصال برابر بنوش می
تا کس سخن برون نبرد ترک هوش کن
در گفتگوی عشق زبان دگر بود
زاهد تو این ترانه ندانی خموش کن
چون قول پیر دیر به عیشت دلالت است
ای خواجه استماع نداری خموش کن
عکس تو ساقیا به رخت لاف زد ز حسن
منکر شود بگیر می و رو بروش کن
ای مغبچه گشا رخ و فانی صفت به دیر
عریان ز ستر هوش دوصد خرقه پوش کن