شب چو شکست توبه ام شوخ شرابخوار من
صبح دعاست کار من تا شکند خمار من
هست دلیل اینکه آن مست شبم نواختست
چشم و رخ کبود من روی و سر فگار من
باد چراست جانفزا گرد ز چیست سرمه گون
گر نه به طوف دشت شد جلوه شهسوار من
تیغ و جفای قاتلم چند فتد به خاک و خون
از دل زخمناک من وز تن خاکسار من
بردن بار درد را جانب کشور وفا
بارکشی نبوده است از دل بردبار من
کشته آن قد و رخم هست مناسب ایفلک
اینکه ز سرو و گل کنی شمع سر مزار من
زخم دلم ز مرهم صبر کجا شود نکو
هر نفس آن چو می فتد از دل بیقرار من
من که و در کنارم آن طفل نشستن آرزو
منزل طفل اشک شد چون همه گه کنار من
مغبچگان مست در دیر همی کنند هزل
از پی علم و دین نگر فانی خسته کار من