حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم
جام جهان نماست مهر از می صبحگاهیم
ایکه به می فتاده و غرقه نیم عجب مدان
جسم چو کاه برگ من بین و عذار کاهیم
شیخ ز عشق و باده ام طعنه زنان و طرفه آنک
من به همین دو کار خود در دو جهان مباهیم
گر بورع ملک شوم پاک ز هر گناه و جرم
جرم و گناه بس بود دعوی بی گناهیم
ز آتش می چسان شود سرخ عذارم ای رفیق
چونکه ز دود معصیت آمده رو سیاهیم
نیک و بدم مبین به لطف از بد و نیک من مپرس
نیست به جز بدی ز من گر تو نکو نخواهیم
منکه چو فانیم گدا درگه پیر دیر را
دل نکشد به جانب مسند ملک شاهیم