ز بحر چرخ بکشتی عمر صد خلل است
دواش بحر شراب و سفینه غزل است
می رقیق چو نقد حیات بی مثل است
بت شفیق چو عمر عزیز بی بدل است
به وصل او ندهم راه احتمال ای عشق
اگر چه پیش خرد این فسانه محتمل است
حدیث رند خرابات نیست جز تسلیم
که اهل خانقه است آنکه سربسر جدل است
رو ای فقیه که باشد فنا نتیجه عشق
ولیک عشق به دل نشاء می ازل است
امید قطع کن ای مرغ دل ز گلشن دهر
که دام طایر قدسی ز دشته امل است
ز قطع راه فنا وصل یافتی فانی
بلی مراد درین راه در خور عمل است