کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع
    کشته و مرده آنشوخ ستمگر شد شمع
    در شب وصل رخ آن بت مهوش کافیست
    شمعها خوش نبود زانکه مکرر شد شمع
    شعله آتش رخسار تواش در گیرند
    یعنی از نور جمال تو منور شد شمع
    با همه سرکشی و شعله حسن افروزی
    کی به قد و مه روی تو برابر شد شمع؟
    ساقیا بزم مرا شمع نباید امشت
    کز می روشن و زان چهره میسر شد شمع
    پای در بند به فانوس و به گردن زنجیر
    زانکه دیوانه آن سرو سمن بر شد شمع
    فانی اندیشه افسر ز سرت بیرون کن
    بین که چون افسر زر داشت دران سر شد شمع

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha