نوبهاران به قدح آب طربناک انداز
ابرسان غلغله در گنبد افلاک انداز
چند از دور فلک چون کره سرگردانی
فتنه از دور قدح در کره خاک انداز
پاک بازی اگر از ایزد پاکت هوس است
چشم بر عارض پاک از نظر پاک انداز
تنم افسرده شد از زهد ریایی ای عشق
برق آهی سوی این خرمن خاشاک انداز
مست تا کی فکند رخنه بدین ها یا رب
رحمی اندر دل آن کافر بی باک انداز
یا رب این زاهد خودبین که نشد قابل فیض
عکسی از جام در آئینه ادراک انداز
گل صد برگ جمال تو که صد لمعه دروست
پرتو آن همه در این دل صد چاک انداز
فانی از جرعه حافظ شده مست ای ساقی
«خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز!»