هر که در دیر مغان جام شرابی دارد
رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد
آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران
چرخ بر روی میش حکم حبابی دارد
روضه و حور به کوثر چه کند یاد آنک او
شاهد و منزل امن و می نابی دارد
در گدایان خرابات نیامد به حساب
هر که از سلطنت دهر حسابی دارد
آتش روی عرقناک تو چون چشمه مهم
باز در حسن عجب آبی و تابی دارد
صوت بلبل ز چه معنی نبود فیض رسان
که ز اوراق گل تازه کتابی دارد
کشور حسن وی آباد ز آسیب زوال
کز وفا پرسه احوال خرابی دارد
می و معشوق رسان یاربش از لطف بآن
کز خمار اندوه و از هجر عذابی دارد
فانی از چرخ و نجوم از چه بنالد که به دهر
شاه خورشیدوش عرش جنابی دارد