در میکده آنرا که به کف جام شراب است
عیبش مکن ار شام و سحر مست و خراب است
برداشتن از می نتواند سر خود را
از باده هوا در سر آن کو چو حباب است
سر رشته کارش کشد آخر به خرابی
هر مست که افتاد درین دیر خراب است
میکشی می کوثر ز کف حور بهشتی
در دوزخ مخموریت ای دل که عذاب است
در دیر فنا جام یقین جوی که مطلوب
از پرده پندار تو بر بسته نقاب است
ای مغبچه چون روی تذروست عذارت
زانروی که چون خون تذروت می ناب است
این دور به یک چشم زدن گشته دگرگون
ای عمر به رفتن ز بر ما چه شتاب است؟
در میکده گر غرق میم توبه شکسته
ای شخ ز ما در گذران عالم آب است
فانی چه شوی شیفته دهر که کونین
در دشت فنا جمله نمودار سراب است