تا گدایی در میکده آئین منست
رخنه ها از مژه مغبچه در دین منست
زان دم از یاری می میزنم ای شیخ که او
همدم فیض رسان دل غمگین منست
تا که در دیر شدم جرعه کش پیر مغان
در حرم طنطنه حشمت و تمکین منست
آندهم بی تو چنانست که سودی نکند
گر همه جنت و حور از پی تسکین منست
یک دم خوش به وصال تو زدم گردش چرخ
وه که صد تیغ بلا آخته در کین منست
تا که در میکده وصف لب لعلت کردم
ورد رندان جهان نکته شیرین منست
زان وزین بگذر و در راه قدم زن فانی
نیست آئین فنا آن منست این منست