چون حیات آساست روشن روزگارم از قدح
تا دم آخر کنون سر بر ندارم از قدح
منکه غرق می شدم باید سرم دادن بباد
چون حباب از سر خوشی گر سر برارم از قدح
چونکه یاقوت مفرح خشک میسازد دماغ
باد قوت روح لعل آبدارم از قدح
بود ساقی چون قدح بر لب گر از دریای می
پر بود یک قطره باقی کی گذارم از قدح
چونکه هستم در قدح بی اختیار از عاشقی
همچنان در عاشقی بی اختیارم از قدح
نی زلال کوثرم باید نه آب زندگی
بخشد ار یک جرعه شوخ باده خوارم از قدح
همچو فانی در هوای دیدن آن مغبچه
بر سر کوی مغان دیوانه وارم از قدح