تو در آتش ز تب چو نشمع و من دور از درت گردم
مرا پروانه خود کن که بر گرد دسرت گردم
لب از تاب تبت خشک و دو چشم از گریه گشته تر
فدای آن لبان خشک و چشمان ترت گردم
بخور عود و شکر برنتابد آن دل نازک
بسوزم جان شیرین و بخور مجمرت گردم
چو مورم آرزو باشد که میرم در فدای تو
مگس وارم طمع نبود که گر شکرت گردم
مرا کشتی ز غم بهر خدا حرفی بگو با من
چو اهلی زنده دیگر از لب جانپرورت گردم