عالم چو آفتاب پر از نور کرده یی
مارا چو سایه از بر خود دور کرده یی
ای مست نرگس تو جهانی ز جام عیش
ما را بزهر چشم چه مخمورکرده یی
یکذره نیست در دلت ای آفتاب مهر
خود را بمهر بهر چه مشهور کرده یی
آخر سگ توایم چرا ز آستان وصل
ما را بسنگ تفرقه مهجور کرده یی
بازآ که دست هجر ز بنیاد میکند
جان خراب را که تو معمور کرده یی
مردم ز رشک آینه از وی چه دیده یی
کآن را همیشه مونس و منظور کرده یی
اهلی بخواجگی ز ره بندگی رسید
آزاد خویش را بچه دستور کرده یی