کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بی‌رخت جان در میان نتوان نهاد

    بی‌یقین پا بر گمان نتوان نهاد

    جان بباید داد و بستد بوسه‌ای

    بی‌کنارت در میان نتوان نهاد

    نیم‌جانی دارم از تو یادگار

    بر لبت لب رایگان نتوان نهاد

    در جهان چشمت خرابی می‌کند

    جرم بر دور زمان نتوان نهاد

    خون ما ز ابرو و مژگان ریختی

    تیر به زین در کمان نتوان نهاد

    حال من زلفت پریشان می‌کند

    پس گنه بر دیگران نتوان نهاد

    در جهان چون هرچه خواهی می‌کنی

    جرم بر هر ناتوان نتوان نهاد

    هر چه هست اندر همه عالم تویی

    نام هستی بر جهان نتوان نهاد

    چون تو را، جز تو، نمی‌بیند کسی

    منتی بر عاشقان نتوان نهاد

    بر در وصلت چو کس می‌گذرد

    تهمتی بر انس و جان نتوان نهاد

    عاشق تو هم تو بس، پس نام عشق

    گه برین و گه بر آن نتوان نهاد

    تا نگیرد دست من دامان تو

    پای دل بر فرق جان نتوان نهاد

    چون عراقی آستین ما گرفت

    رخت او بر آسمان نتوان نهاد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha