کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد

    شور در دیوانگان نتوان نهاد

    های و هویی در فلک نتوان فکند

    شر و شوری در جهان نتوان نهاد

    چون پریشانی سر زلفت کند

    سلسله بر پای جان نتوان نهاد

    چون خرابی چشم مستت می‌کند

    جرم بر دور زمان نتوان نهاد

    عشق تو مهمان و ما را هیچ نه

    هیچ پیش میهمان نتوان نهاد

    نیم جانی پیش او نتوان کشید

    پیش سیمرغ استخوان نتوان نهاد

    گرچه گه‌گه وعدهٔ وصلم دهد

    غمزهٔ تو، دل بر آن نتوان نهاد

    گویمت: بوسی به جانی، گوییم:

    بر لبم لب رایگان نتوان نهاد

    بر سر خوان لبت، خود بی‌جگر

    لقمه‌ای خوش در دهان نتوان نهاد

    بر دلم بار غمت چندین منه

    برکهی کوه گران نتوان نهاد

    شب در دل می‌زدم، مهر تو گفت:

    زود پابر آسمان نتوان نهاد

    تا تو را در دل هوای جان بود

    پای بر آب روان نتوان نهاد

    تات وجهی روشن است، این هفت‌خوان

    پیش تو بس، هشت خوان نتوان نهاد

    ور عراقی محرم این حرف نیست

    راز با او در میان نتوان نهاد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha