کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای راحت روانم، دور از تو ناتوانم

    باری، بیا که جان را در پای تو فشانم

    این هم روا ندارم کایی برای جانی

    بگذار تا برآید در آرزوت جانم

    بگذار تا بمیرم در آرزوی رویت

    بی روی خوبت آخر تا چند زنده مانم؟

    دارم بسی شکایت چون نشنوی چه گویم؟

    بیهوده قصهٔ خود در پیش تو چه خوانم؟

    گیرم که من نگویم لطف تو خود نگوید:

    کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟

    ای بخت خفته، برخیز، تا حال من ببینی

    وی عمر رفته، بازآ، تا بشنوی فغانم

    ای دوست گاهگاهی میکن به من نگاهی

    آخر چو چشم مستت من نیز ناتوانم

    بر من همای وصلت سایه از آن نیفکند

    کز محنت فراقت پوسیده استخوانم

    ای طرفه‌تر که دایم تو با منی و من باز

    چون سایه در پی تو گرد جهان دوانم

    کس دید تشنه‌ای را غرقه در آب حیوان

    جانش به لب رسیده از تشنگی؟ من آنم

    زان دم که دور ماندم از درگهت نگفتی:

    کاخر شکسته‌ای بد، روزی بر آستانم

    هرگز نگفتی، ای جان، کان خسته را بپرسم

    وز محنت فراقش یک لحظه وارهانم

    اکنون سزد ، نگارا، گر حال من بپرسی

    یادم کنی، که این دم دور از تو ناتوانم

    بر دست باد کویت بوی خودت فرستی

    تا بوی جان فزایت زنده کند روانم

    باری، عراقی این دم بس ناخوش است و در هم

    حال دلش دگر دم، تا چون شود، چه دانم؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha