کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

    باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را

    تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را

    بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را

    با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود

    ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را

    چون جلوه مه می‌کنی وز عشق آگه می‌کنی

    با ما چه همره می‌کنی چیزی بده درویش را

    درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان

    نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را

    هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی

    هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را

    تلخ از تو شیرین می‌شود کفر از تو چون دین می‌شود

    خار از تو نسرین می‌شود چیزی بده درویش را

    جان من و جانان من کفر من و ایمان من

    سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را

    ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن

    منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را

    امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم

    بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را

    امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم

    وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را

    تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی

    خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را

    جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم

    تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha