مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۱۵: ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای نوش کرده نیش را بی خویش کن باخویش را باخویش کن بی خویش را چیزی بده درویش را تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود ما را تو کن همراه خود چیزی بده درویش را چون جلوه مه می کنی وز عشق آگه می کنی با ما چه همره می کنی چیزی بده درویش را درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان نی دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را تلخ از تو شیرین می شود کفر از تو چون دین می شود خار از تو نسرین می شود چیزی بده درویش را جان من و جانان من کفر من و ایمان من سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را مولانا بلخی