به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
از فراق شمس دین افتادهام در تنگنا
او مسیح روزگار و درد چشمم بیدوا
گر چه درد عشق او خود راحت جان منست
خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها
عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد
من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ
گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست
میبسوزد هر دو عالم را ز آتشهای لا
گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار
تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا
عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی
تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی
تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند
روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی
جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید
گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی
آن عدم نامی که هستی موجها دارد از او
کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا
اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این
تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی
از میان شمع بینی برفروزد شمع تو
نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا
مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا
دررباید جانت را او از سزا و ناسزا
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات
بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
در جهان محو باشی هست مطلق کامران
در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا
دیدههای کون در رویت نیارد بنگرید
تا که نجهد دیدهاش از شعشعه آن کبریا
ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا
که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا
شعلههای نور بینی از میان گردها
محو گردد نور تو از پرتو آن شعلهها
زو فروآ تو ز تخت و سجدهای کن زانک هست
آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا
ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر
تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی
تا نیارد سجدهای بر خاک تبریز صفا
کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.