کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

    تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست

    خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست

    صافیست و مثل درد به پستی بنشست

    لذت فقر چو باده‌ست که پستی جوید

    که همه عاشق سجده‌ست و تواضع سرمست

    تا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیست

    پس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس است

    گریه شمع همه شب نه که از درد سرست

    چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست

    کف هستی ز سر خم مدمغ برود

    چون بگیرد قدح باده جان بر کف دست

    ماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجو

    طمع خام مکن تا نخلد کام ز شست

    بحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آب

    راست گویید بر این مایده کس را گله هست

    دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش

    در خطابات و مجابات بلی‌اند و الست

    نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفت

    نی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخست

    هله خامش به خموشیت اسیران برهند

    ز خموشانه تو ناطق و خاموش بجست

    لب فروبند چو دیدی که لب بسته یار

    دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha