کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

    داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

    هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

    جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

    گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

    من نفروشم از کرم بنده خودخریده را

    بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند

    یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را

    داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد

    بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را

    عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین

    در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را

    هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب

    صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را

    چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او

    چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را

    وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود

    پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را

    کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند

    سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را

    جام می الست خود خویش دهد به سمت خود

    طبل زند به دست خود باز دل پریده را

    بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش

    چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را

    مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

    در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha