کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    هر لحظه وحی آسمان آید به سر جان‌ها

    کاخر چو دردی بر زمین تا چند می‌باشی برآ

    هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود

    آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا

    گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود

    تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا

    جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر

    چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا

    گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری

    از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا

    در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک

    خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا

    باد شمالی می‌وزد کز وی هوا صافی شود

    وز بهر این صیقل سحر در می‌دمد باد صبا

    باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل می‌زند

    گر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فنا

    جان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکان

    نفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چرا

    ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر

    تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشا

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha