مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حروف الف تا خ
غزل شمارهٔ ۲۶: هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جان ها کاخر چو دردی بر زمین تا چند می باشی برآ هر کز گران جانان بود چون درد در پایان بود آنگه رود بالای خم کان درد او یابد صفا گل را مجنبان هر دمی تا آب تو صافی شود تا درد تو روشن شود تا درد تو گردد دوا جانیست چون شعله ولی دودش ز نورش بیشتر چون دود از حد بگذرد در خانه ننماید ضیا گر دود را کمتر کنی از نور شعله برخوری از نور تو روشن شود هم این سرا هم آن سرا در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا باد شمالی می وزد کز وی هوا صافی شود وز بهر این صیقل سحر در می دمد باد صبا باد نفس مر سینه را ز اندوه صیقل می زند گر یک نفس گیرد نفس مر نفس را آید فنا جان غریب اندر جهان مشتاق شهر لامکان نفس بهیمی در چرا چندین چرا باشد چرا ای جان پاک خوش گهر تا چند باشی در سفر تو باز شاهی بازپر سوی صفیر پادشا مولانا بلخی