نیست هرگز ببد و نیک جهان کار مرا
هست یکسان سبحه و زنار مرا
آب آئینه ز عکس رخ من گل گردد
گرد غم بسکه نشسته است برخسار مرا
چون حبابم نبود حوصله رطل گران
می کند یک قدح باده سبکبار مرا
دیده بر همت دریا نگشایم چو صدف
قطره اشگ بود گوهر شهوار مرا
شیوه جور مبادا که رود از یادش
برسانید بآن یار ستمگار مرا
زآن خوشم در صف عشاق که در بزم طبیب
سرخ رو می کند این دیده خونبار مرا