مرا در سینه دل چون نافه تا پر خون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
بمن بی مهریش گرزانچه هست افزون نخواهد شد
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
که هر کس در بهشت آمد دگر بیرون نخواهد شد
چرا بندم بدل نشناس یاری دل که می دانم
نثارش گر کنم صد جان زمن ممنون نخواهد شد
ز کف مگذار جام عشق اگر عیش ابد خواهی
کزین می هر که شد سرخوش دگر محزون نخواهد شد
طبیب اینست اگر با عاشقان بی مهری گردون
بسامان کارم از بی مهری گردون نخواهد شد