گذارد کی مرا سودای عشق از جوش بنشینم
که با دل در سخن باشم اگر خاموش بنشینم
زبان انداخت از پا شمع محفل را همان بهتر
چو شاخ گل درین گلشن سراپا گوش بنشینم
مرا نعلست در آتش ز شوق خاکساری ها
چو ماه نو اگر باآسمان همدوش بنشینم
طبیب از بزم عشرت سر گران گشتم خوش آن محفل
که نوشم باده از خون دل و خاموش بنشینم