چه خوشست از تو گاهی مژه نیم باز کردن
بتلافی تغافل نگهی بناز کردن
نتوان چو فاش از تو سر شکوه باز کردن
من و محرمی و کنجی بنهفته راز کردن
چه تمتع است ما را ز تو ای نهال سرکش
که بمیوه تو دستی نتوان دراز کردن
مکن احتراز از من که بروی عشقبازان
در وصل چون گشادی نسزد فراز کردن
مگزین جدائی از وی که طبیب خسته دل را
چو بدام هر بستی سمتست باز کردن