از ما درین گلستان جویند گر نشانی
بر گلبنی است ما را دیرینه آشیانی
با ما اگر نشینی از مصلحت زمانی
عمری پی تلافی هم بزم دیگرانی
یکدم بطاقت خود گر داشتم گمانی
می کردم از تغافل یکچندش امتحانی
کافیست این سعادت ما را که بعد مردن
بر زیر سر گذاریم خشتی ز آستانی
افغان که در ره عشق نشنیدم و ندیدم
نه ناله درائی نه گرد کاروانی
داریم از فراقت ای مهر عالم افروز
چون شمع صبحگاهی بر لب رسیده جانی
امشب طبیب دلها از ناله تو خون شد
پیداست از فغانت کز دلشکستگانی