مسلمانان مرا حال تباهی
بود از گردش چشم سیاهی
قدش سروی ولی پاینده سروی
رخش ماهی ولی تابنده ماهی
بیان گرنیست ما را هست اشگی
زبان گر نیست ما را هست آهی
تویی حاکم منت فرمان پذیری
تویی سلطان منت فریاد خواهی
منم آن ناتوان صیدی که صیاد
کشاند هر دمش تا صیدگاهی
محبت را گواه آرم اگر تو
زمن خواهی درین دعوی گواهی
طبیب این سینه گرمی که داری
عجب کز تربتت روید گیاهی