اگر از حال ما پرسی بپرس از طره جانان
پریشانان نکو دانند احوال پریشانان
ملک آسوده در خلوتسرا و دادخواهان را
دریغا خون کند در دل تغافلهای دربانان
نکویان سست پیمانان و من داغم درین گلشن
که می خوانند گلهای چمن را سست پیمانان
مکن منع از گرستن عاشقان را حسبة لله
میفشان آستین بر دیده خون دل افشانان
نهانی رازهای عشق را شادم که در مجلس
ندیدم چون سبکروحی نهفتم از گرانجانان
بحالم گرفتد کافر شود شایسته رحمت
نه آخر من مسلمانم خدا را ای مسلمانان
رسد نازش بمرغان چمن گو مرغ روح من
بگردد بعد مردن گرد کویت بال افشانان
کیم من تا بخاکم رنجه سازی آن کف پا را
بخاک من گذاری کن نگارا با رگی رانان
باین آلوده دامانی که من رفتم زهی حسرت
که پاکان بگذرند از تربتم برچیده دامانان
طبیب از چشم خلق افتادم و رسم قدیمست این
که می افتد نهال بی ثمر از چشم دهقانان