شب چو بمیرم بسر کوی تو
زنده شوم صبحدم از بوی تو
می گذری خنده زنان از برم
می نگرم گریه کنان سوی تو
تانگری جان و دل سوخته
بر سر هم ریخته در کوی تو
آمده ام اشگ فشان از دو چشم
آب زنم خاک سر کوی تو
فاخته دیگر نکند یاد سرو
ساخته با قامت دلجوی تو
سوخته از خوی تو جان طبیب
کآتش جانسوز بود خوی تو