زبیدادت ننالد چون دل من؟
که هر دم می کنی در خون دل من
ندانستی دلم را قدر و بسیار
بجوئی و نیابی چون دل من
تومعشوقی سزد شادان دل تو
منم عاشق سزد محزون دل من
تو ساغر می کشی با غیر و غافل
که حسرت می کشد در خون دل من
چه ساغرهای حسرت زد شب هجر
بیاد آن لب میگون دل من
مروت نیست ورنه برقی از آه
زدی در خرمن گردون دل من
دلم آمد بتنگ از سینه ای کاش
فتد زین کنج غم بیرون دل من
طبیب آن باده ام در ده که سازد
بیک پیمانه دیگرگون دل من