تیغ از میان بقصد من ناتوان مکش
ور زانکه می کشی ز پی امتحان مکش
آمد بر استخوان چو مرا ناوکت مکن
بر من جفا و ناوکم از استخوان مکش
یابند چون زبوی تو جان کشتگان تو
تا نگذری بخاک شهیدان عنان مکش
ای شاخ گل که باد ترا سرکشی فزون
زنهار سر ز تربیت باغبان مکش
ای گل زبلبلان چه کشی دامن از غرور
دامن ز بلبلان کهن آشیان مکش
اینست اگر سلامت وارستگان خاک
ای غرقه خویش را بکنار از میان مکش
جویای فیض از در یک آستانه باش
هر دم خروش بر در هر آستان مکش
چون نیست مصلحت که شود فاش راز عشق
گر آگهی تو پرده زر از نهان مکش
گر دل ترا بکعبه مقصود می کشد
دست طلب ز دامن پیر مغان مکش
آن به که هیچکس نشناسد ترا طبیب
بیهوده رنج از پی نام و نشان مکش