چون ناله زجور تو ستمگر نکند کس؟
هر چند کند ناله و باور نکند کس
آن جامه که از خون جگرتر نکند کس
در کوی تو شرطست که در بر نکند کس
خم در قدحم ریز که در میکده عشق
آن به که می از شیشه بساغر نکند کس
گر سوخت دلت عشق بآتشکده بشتاب
کاین سوختگی چاره بکوثر نکند کس
بنمای بمن رخ که دم بازپسین است
حیفست که نظاره دیگر نکند کس
آسوده چنانند شهیدان تو در خاک
ترسم که شود محشر و سر بر نکند کس
در انجمن ما که سرایش همه خونست
ظلمست که از باده لبی تر نکند کس
مائیم و طبیب و در میخانه که آنجا
اندیشه ای از گردش اختر نکند کس