گفتی از جور فراقت چه بمن می گذرد
آنچه از باد خزانی بچمن می گذرد
خونم از شوق بجوش آمده ای همسفران
تا کجا حرف عزیزان وطن می گذرد
بسراغم همه جا گریه کنان می آئی
گر بدانی که بغربت چه بمن می گذرد
طرفه راهیست ره عشق که هر کس سرکرد
از غم جان و ز اندیشه تن می گذرد
لب ز افسانه فروبند که در محفل عشق
سخن آنجا همه از تیغ و کفن می گذرد
بگذرد بر دلم از یاد وطن آنچه طبیب
بعقیق از غم حرمان بیمن می گذرد