گو روزگار هرچه تواند بما کند
ما و تو را مباد که از هم جدا کند
مرغ شکسته بالم و صیاد بیوفا
ترسم باین بهانه زدامم رها کند
آزار ما بسست، که خود را بخون کشد
کاوش کسی که با دل مجروح ما کند
گستاخ می وزد بحریم چمن رواست
گر عندلیب شکوه زباد صبا کند
در هجر اگر طبیب شبی روز کرده ای
دانی شب فراق بروزم چها کند