از غم لیلی بوادی گرچه مجنون میگریست
گر رموز عشق دانی لیل افزون میگریست
رفته در محفل سخن از آتشین روئی که دوش
شمع را دیدم که از اندازه بیرون می گریست
خون از چشم آشنا میریخت در بزم وصال
وای بر بیگانه کانجا آشنا خون می گریست
آه درد آلود را در دل نهفتم شام هجر
آسمان از بسکه از بیم شبیخون میگریست
دیده خونبار ما بود آنکه در محفل طبیب
هر زمان در حسرت آن لعل میگون میگریست