چون رحمتت فزاید بر عذرخواهی ای دوست
عذر گناه خواهم با بیگناهی ایدوست
خواندی در آستانت روزی گدای خویشم
زان روز ننگم آید از پادشاهی ایدوست
دریا همه گرفتم ساحل شودچه حاصل
اکنون که گشت ما را کشتی تباهی ایدوست
تابنده اختری کو، کز پرتوی درآرد
تاریک شام ما را از این سیاهی ایدوست
وقتست کز تو خواهم داد غرور حسنت
ترسم که مانع آید از دادخواهی ایدوست
بی تو طبیب خسته از بس فغان و زاری
آهش بمه رسیده اشگش بماهی ای دوست