چو رویت بود اگر میداشت خورشید جهان آرا
عذاری از گل سوری خطی از عنبر سارا
نباشد در دلم جائی که باشد بیشکست از تو
زنی بر شیشه من سنگ تاکی سنگدل یارا
ز رویت گشته روشن سربسر آفاق و حیرانم
که مهر عالمافروزی تو یا ماه جهان آرا
دلم را با دلت ای سنگدل تا کی بود الفت
نباشد غیر یکدم اختلاط شیشه و خارا
عجب ملکیست درویشی که پشت پا گدای او
زند بر مسند اسکندر و بر افسر دارا
ز بیم تندی خویت گشودن چشم بر رویت
ز یاران بر سر کویت بود یارا کرا یارا
گرفتم دم نزد مشتاق از جورت بگو تا کی
ستمکیش جفاکاری ستمکیشا جفا کارا